ستاره ها
سلام به دوستای عزیزم:
خوبین؟ چه خبرا ؟ چی کارا می کنین؟
الان که دارم این آپ رو می ذارم خیلی یهویی شد
و یچشم به کامپیوتره و یه چشم به موبایل!
راستش این هفته این مطلبمون ویژست چون این چیزی که می خوام بزارم
یکی از بهترین دوستام گفته و من که خیلی هم
شعرشو دوست دارم هم خودشو
!
ستاره ها...
پنجره ی دلم را می گشایم
به سمت آبی آسمان چشمهایت ـ
ودستهایم را دراز می کنم
تا شاید
بتوانم به ستاره های نگاهت برسم
....
ستاره ها دورند و دست نیافتنی
اما آنقدر رویایی و زیبا
که دیگر دلم را قراری نمی ماند
بی تاب می شوم
بی تاب آسمان نگاهت
و بی تاب ستاره ها...
قلبم می لرزد
خیال پرواز در آن آبی بی انتها
و شوق رسیدن به ستاره ها
وسوسه ام می کند.
بی تابی امانم را بریده است
پنجره ی دلم را می بندم
و به سمت آبی آسمان چشمهایت اوج می گیرم
حالا از زمین دورم
و به ستاره ها نزدیک...
دستهایم را دراز می کنم
ستاره ای از نگاهت را می چینم
و آرام آن را می بوسم...
ستاره در دست من
و من رها در میان آسمان چشمهایت
به پنجره ی بسته ی دلم می نگرم
و نگاهی به آسمان و ستاره ها می اندازم
با خود می اندیشم به رویا ها و آرزوهایم
چه می خواستم؟
ستاره را برای خود؟!
یا خودم را برای ستاره؟!
نگاهم را از پنجره ی بسته بر می گیرم
و آسمان چشمهایت را برای ماندن بر می گزینم
...
حالا فقط یک آرزو برایم مانده است:
((جان سپردن به پای ستاره های نگاهت.))
۱۳۸۱/۱۰/۲۳
سلام