::: مي روي . . . :::

ناگهانی تر از آمدنت، می روی


بی بهانه


من می مانم و باران های بی اجازه


و

قلب عاشقی که سپاسگزارت می ماند تا ابد:


متشکرم که به من فهماندی که:


چه قدر می توانم دوست بدارم


و

عاشق باشم بی توقع!


باور کن، بی توقع! 



گاهی تمام آنچه می خواهم،

دفتری است برای از تو نوشتن،

قلبی که اندوهم را بفهمد

و دستی که گونه های ترم را نوازش دهد…

اینجا و تمام آنچه با من است

بوی خوش تو می دهد…

لحظه ها رنگ تو را پوشیده اند

و من، از عطر سرشار حضورت، مستم…

با دست های یخ زده ام بخارهای اندوه را

از شیشۀ ذهنم پاک می کنم

و حضورت را به رخ لحظه های تنهایی می کشم…

.

.

.

این روزها در نی نی چشمانم

تنها تصویر محو تو نقش بسته است….

راستی !

چرا خاطره ها فراموش نمی شوند؟؟؟


باران!


آن دم که باران می بارید و قطره های آن بر روی گونه ام مینشست تو را یافتم!



تو همان قطره بارانی بودی که بر روی چشمانم نشستی ، قطره ای پر از محبت و 



عشق!



آن لحظه احساس کردم آن قطره ، قطره اشکم است که از چشمانم سرازیر شده !



اما آن یک قطره باران بود ، قطره بارانی که مرا عاشق کرد....



از آن لحظه هر زمان باران می بارید به زیر باران میرفتم بدون هیچ چتر و سرپناهی ...



باران می بارید و من خیس خیس در زیر قطره هایش می نشستم تا دوباره تو را 



احساس کنم....



یک لحظه بغض گلویم را گرفت و قطره های اشک از چشمان سرازیر شد ....



قطره های اشکی که بوی باران میداد !



گویا یکی از آن قطره های اشک ، همان قطره باران بود که در چشمانم نشسته بود!



احساس کردم چشمانم عاشق شده اند ، عاشق باران و لحظه های بارانی...



حس غریبی بود .....



حسی که میگفت این قطره های اشک فرشته ایست که از آسمان بر گونه های من 



میریزد....



یک لحظه چشمانم را به آسمان دوختم ، در میان شاخه های درختی که در زیر آن 



ایستاده بودم تو نشسته بودی و چشمان خیست را به من دوخته بودی...



تو بودی که اشک میریختی و قطره های اشکت همراه با باران بر گونه های من 



میریخت....



آری آن قطره از اشکهای تو بود نه از قطره های باران!



آن زمان بود که عاشق باران شدم ، عاشق تو و لحظه های بارانی ....

نمی خواستم  

نمی خواستم 

نمی خواستم تو رو ساده از دست بدم

عشقتو به آسونی به دست یکی دیگه بدم

می خواستم مال من باش

تا ابدترین ابد....

می خواستم باهم و برای هم

یه دنیای قشنگ بسازیم

دنیایی که همه حسرتشو تو دلاشون بزارن

خاطرت هست چه نقشه ی قشنگی تو ذهنمون کشیده بودیم ؟

می خواستم اسم تو باشه ملودی قلبم!

یادت هست همیشه می گفتی:بی تو هرگز با تو حتما !

الان تو بی منی

منم بی تو 

کاش میومدی و میدیدی بی تو بی تاب  بی تابم 

اگه بیای دریچه ی قلبم به رویت بازه

دریچه ی یه قلب شکسته

قلبی که تو شکوندیش

خردخردش کردی

ولی من باز میگم برگرد...

به جون تو که عزیزترین کسمی قلب شکسته بازم کار میکنه

برگرد....

من خیلی تنهام

مگه نمی دونی که من از تنهایی می ترسم ؟!

پس چرا تنهام گذاشتی؟!

من می ترسم

خیلی

کاش میومدی آرومم می کردی و می گفتی:

دل من بغضتو بشکن و گریه کن دیگه همه ی روزای بد تموم شد

منم سرمو می ذاشتم رو شونه هاتو گریه می کردم

فقط با تو............

                                                                                (رها)

 

http://faryadesokuthayekhis.blogfa.com/